در شرایطی که انسانها اغلب برای زنده ماندن بیشتر تلاش میکنند، کسانی هم هستند که درک متعالیتری از فلسفه حیات و کسب مقام والایی که شهیدان راه خدا دارند، حاضرند جان خود را فدا کنند و از شهادت در راه مکتب و دین خود استقبال کنند. به چنین روحیهای که همراه با رهایی از تعلقات دنیوی است، «شهادت طلبی» گفته میشود. مرگ در راه خدا، معاملهای پر سود با آفریدگار است، یعنی جان فدا کردن و به بهشت جاوید رسیدن.
اسلام با مسلح کردن پیروان با ایمان خویش به دیدگاه «اِحدَی الحُسنَیَین»، آنان را چنان بار میآورد که در میدانهای جنگ نیز، چه بکشند و چه کشته شوند، پیروز باشند و به نیکویی دست یابد. اولیاء دین و پیروان خالص آنان این روحیه را داشتند، از این رو از بذل جان در راه اسلام مضایقه نمیکردند.
صحنه عاشورا، شهادت طلبی یاران با ایمان امام حسین علیهالسلام، در عمل تجلی یافت. خود آن حضرت نیز پیشتاز و الگوی این میدان بود. وقتی امام میخواست از مکه حرکت کند، با خواندن خطبهای که از زیبایی مرگ در راه خدا برای جوانمردان سخن میگفت، از افراد خواست هر کس شهادت طلب است و آمادگی بذل جان و خون دارد، همراه ما بیاید: «مَن کانَ باذِلاً فینا مُهجَتَهُ فَلیَرحَل مَعَنا.» (1)
در میان راه، وقتی در پی دیدن خوابی و گفتن «انا لله و انا الیه راجعون»، در گفتگویی که پسرش علی اکبر علیهالسلام با پدر داشت، علی اکبر علیهالسلام به او گفت: وقتی ما بر حقیم، پس چه باک از مرگ؟ «اِذاً لا نُبالی بِالمَوتِ.» این سخن علی اکبر علیهالسلام نیز از تفکر شهادت طلبانه فرزند امام حکایت دارد.
تعبیر امام حسین علیهالسلام از این که اگر ناچار، مرگ برای همگان حتمی است، پس چه بهتر که به صورت شهادت باشد: «فَاِن تَکنِ الاَبدانُ لِلمَوتِ اُنشِاَت، فَقَتلُ امرِءٍ بِالسَّیفِ فِی اللهِ اَفضَلُ» (2) شاهد دیگری از این روحیه در امام است.
پس از برخورد با حُر و ممانعت او از رفتن حضرت به کوفه، با استشهاد به شعری چنین اظهار کرد:
سَاَمضی وَ ما بِالمَوتِ عارٌ عَلی الفَتی اِذا مانَوی خیراً و جاهَدَ مُسلِماً (3)
پیش میروم و مرگ، برای یک جوانمرد ننگ نیست، وقتی که انگیزه خیر داشته باشد و مسلمانانه جهاد کند.
در نقل دیگری آمده است که پس از اشاره به آن اشعار، ضمن آسان شمردن مرگ در راه عزت و احیای حق، فرمود: آیا مرا از مرگ میترسانی؟ تیرت به خطا رفته و گمانت بیهوده است! شما بیش از این نیست که مرا بکشید؛ آفرین به مرگ در راه خدا «... مَرحباً بِالقَتلِ فی سَبیل اللهِ» (4) شعار جاودانه «لا ارَی المَوتَ اِلاّ سَعادَةً (5) نیز کلام نورانی سیدالشهدا علیهالسلام است.
عاشورا، فرهنگ شهادتطلبی را در پیروان اهلبیت زنده ساخت.
استقبال از مرگ در راه عقیده و آرمان، نزد ملتهای دیگر هم ارزشمند و ستودنی است و مردم آزاده چنین مرگی را تقدیس و تمجید میکنند و آن را برتر از زندگی مذلتبار و زیر بار ستم و همراه با ننگ و پستی میشمارند. مرگ سرخ، نوع کمال یافتهتری از حیات است و شهدا زندگان جاویدند. حسین بن علی علیهماالسلام آگاهانه به استقبال این مرگ سرخ رفت. یارانش نیز مانند خود او شهادتطلب بودند. اگر در اظهارات یاران امام حسین علیه السلام در شب عاشورا دقت شود، این روحیه در گفتارشان موج میزند و هر یک برخاسته، عشق خود را به کشته شدن در راه خدا و در حمایت از فرزند پیامبر و مبارزه با ظالمان ابراز میکردند. با آن که حضرت بیعت خویش را از آنان برداشت که هر کس میخواهد برود، اما سخنشان چنین بود:
«الحَمدُ للهِ الذی اَکرَمَنا بِنَصرِکَ وَ شَرَّفَنا بِالقَتلِ مَعَک» (6)؛ سپاس خدایی را که با یاری کردن تو ما را گرامی داشت و با کشته شدن همراه تو، ما را شرافت بخشید.
حتی نوجوانی چون حضرت قاسم نیز مرگ را شیرینتر از عسل میدانست و از آن استقبال میکرد.
امام نیز آنان را همینگونه میشناخت. وقتی احساس کرد خواهرش زینب در شب عاشورا اندکی ناآرام است و در پایداری یاران تردید دارد، فرمود: به خدا سوگند آنان را آزموده و امتحان کردهام، اینان شهادت طلبانی هستند که به مرگ انس گرفتهاند، همان گونه که کودک، به سینه مادرش مانوس است. (7)
در همان شب، حضرت عباس علیهالسلام در جمع بنیهاشم از آنان خواست تا نخستین کسانی باشند که به مبارزه میشتابد شما و پیشتازان شهادت باشند.
این، فرهنگ اهلبیت است. در یکی از نیایشهای امام حسین علیهالسلام در همان روز عاشورا چنین میخوانیم:
«اِلهی و سَیَّدی! وَدَدتُ اَن اُقتَلَ و اُحیی سَبعینَ اَلفَ مَرَّةٍ فی طاعَتِکَ و مَحبَّتَکَ، سِیّما اِذا کانَ فی قَتلی نُصرَةُ دینِکَ و اِحیاءُ اَمرِکَ و حِفظُ ناموسِ شَرعِکَ ...» (8)
خدایا! دوست دارم که کشته شوم و زنده گردم، هفتاد هزار بار، در راه طاعت و محبت تو، به خصوص اگر در کشته شدنم نصرت دین تو و زنده شدن فرمانت و حفظ ناموس شریعت تو نهفته باشد.
شهادت طلبان، تفسیر نوینی از مرگ و زندگی دارند. مثل امام حسین علیهالسلام که فرمود: مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است «مَوتٌ فی عِزٍّ خَیرٌ مِن حَیاةٍ فی ذُلٍّ» (9) به راحتی حاضرند شرافت شهادت در راه حق را بر زندگی چند روزه و گذرا اما در ننگ و بدنامی ترجیح دهند.
آموزش حسین بن علی به آنان این بود که مرگ، تنها پلی است که شما را از سختی و تنگنای دنیا به وسعت آخرت و نعمتهای ابدی در بهشت میرساند؛ «فَمَا المَوتُ اِلاّ قَنطَرَةٌ...» (10) با چنین دیدی بود که در صبح عاشورا با آغاز تیراندازی از سوی سپاه عمر سعد، حضرت خطاب به یاران خویش فرمود: خدا رحمتتان کند! برخیزید به سوی مرگی که چارهای از آن نیست. «قُومُوا رَحِمَکُمُاللهُ اِلی المَوتِ الذی لابُدَّ مِنهُ» (11) و این در واقع فراخوانی به سوی حیات بود، حیاتی جاویدان در سایه مرگ سرخ.
عاشورا، فرهنگ شهادتطلبی را در پیروان اهلبیت زنده ساخت.
امامان نیز این رهنمود را با الهام از عاشورا به یاران و پیروان منتقل میکردند. زائران قبور شهدا و حرم حسینی نیز این عشق به شهادت و آرزوی کشته شدن در رکاب امام و در راه خدا را بر زبان میآوردند. امروز نیز ما در زیارتنامهها این جملات را اظهار میکنیم که:
«کاش من نیز با شما شهیدان بودم و به رستگاری بزرگ میرسیدم.»(12)
پیام شهادتطلبی عاشورا را، رزمندگان اسلام و شهیدان انقلاب اسلامی و جبهههای دفاع مقدس به خوبی دریافتند و از آن در مبارزه با ستم و تجاوز سود بردند. امام خمینی «قدس سره» بیش از همه در احیای این فرهنگ در جامعه انقلابی ما نقش داشت و جوانان را حسینی و عاشورایی بار آورد.
در سخنان و پیامهای حضرت امام، نمونههایی از همان روح حسینی و عاشورایی را میبینیم، که مجموعه این سخنان، خود کتابی مبسوط میشود. ناگزیریم تنها چند جمله را مرور کنیم:
«مرگ سرخ، به مراتب بهتر از زندگی سیاه است و ما امروز به انتظار شهادت نشستهایم تا فردا فرزندانمان در مقابل کفر جهانی با سرافرازی بایستند.» (13)
«من خون و جان ناقابل خویش را برای ادای واجب حق و فریضه دفاع از مسلمانان آماده ساختهام و در انتظار فوز عظیم شهادتم.» (14)
«خط سرخ شهادت، خط آل محمد و علی است و این افتخار از خاندان نبوت و ولایت به ذریّه طیبه آن بزرگواران و به پیروان خط آنان به ارث رسیده است.» (15)
«در این انگیزه است که همه اولیاء، شهادت را در راه آن به آغوش میکشند و مرگ سرخ را احلی من العسل میدانند و جوانان در جبههها جرعهای از آن را نوشیده و به وجد آمدهاند.» (16)
پینوشتها:
1- بحارالانوار، ج 44، ص 366.
2- همان، ص 374.
3- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 358.
4- اعیان الشیعه، ج 1، ص 581.
5- مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68.
6- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 402.
7- همان، ص 407.
8- معالی السبطین، ج 2، ص 18.
9- مناقب، ج 4، ص 68.
10- معانی الاخبار، ص 288.
11- بحارالانوار، ج 45، ص 12.
12- التهذیب، ج 6، ص 65.
13- صحیفه نور، ج 14، ص 266.
14- همان، ج 20، ص 113.
15- صحیفه نور، ج 15، ص 154.
16- همان، ج 21، ص 198.
منبع:
پیامهای عاشورا، جواد محدثی .
سایت فیفا: | |
کلمنته با حقوق ماهیانه 30 هزار یورو سرمربی ایران شد | |
خاویر کلمنته، مربی اسپانیایی، هدایت تیم ملی فوتبال ایران یکی از قدرت های برتر آسیا را بر عهده گرفت. | |
به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از سایت فیفا، کلمنته ماه گذشته پس از اینکه نتوانست تیم ملی صربستان را به رقابت های یورو 2008 رهنمون سازد از مربیگری این تیم برکنار شد. بر پایه این گزارش، این مربی اسپانیایی طی قراردادی سه ساله به تیم ملی ایران پیوسته است و بر اساس اعلام مهدی تاج، سخنگوی فدراسیون فوتبال ایران با حقوق ماهیانه 30 هزار یورو در این تیم فعالیت خواهد کرد. ایرانی ها برای انتخاب سرمربی تیم ملی کشورشان سه معیار را در نظر داشتند که اولی مربیگری در رقابت های جام جهانی بود، دومی دارا بودن سابقه مربیگری یک تیم ملی رده بالا و سومی رهبری یک باشگاه تراز اول بود که کلمنته حائز تمام سه شرط است. کلمنته سابقه مربیگری تیم ملی اسپانیا را دارد ضمن اینکه با اتلتیک بیلبائو به دو عنوان قهرمانی در رقابت های لالیگا رسیده است. او در جام های جهانی 1994 و 1998 هدایت تیم ملی اسپانیا را بر عهده داشت ضمن اینکه در یورو 96 هم مربی تیم ملی کشورش بود. بر پایه گزارش فیفا، کمیته انتقالی ایران اوایل این ماه از آرتور جورج پرتغالی به عنوان سرمربی تیم ملی یاد کرد اما علی کفاشیان ، رئیس جدید فدراسیون فوتبال، این گزینه را رد کرد. |
علمای قدیم در جاهایی به جسم نامحسوس برخورد کرده بودند ولی قادر به فهم آن نبودند.
این ر اهم باز ملاصدرا اثبات کرد و یک مقدارش را شیخ اشراق و دیگران اثبات کردند و قبل از همه اینها در روایات اشاره به این مطلب آمده بود و آن مسئله جسم برزخی است.
جسم برزخی خودش یک حقیقت است. الآن همین جا هر کدام ما که نشسته ایم جسم برزخی هم داریم ولی اکنون ما با این چشم دنیایی نمی توانیم ببینیم. ما در یک شرایط خاصی ممکن است همان جسم برزخی خودمان را ببینیم در حالی که جدا از جسم مادی ماست. این افرادی که در اثر عبادت و ریاضت می توانند بدن مادی خود را خلع کنند و کنار بیندازند، بعد خودش را با آن جسم برزخی اش کاملا می بیند، این بدنش را هم می بیند.
علامه طباطبایی نقل می کردند و در جایی نوشته اند که استادشان آقای قاضی که مرد بسیار بزرگواری بوده – البته به ایشان که شاگردش بوده گفته است، این حرفها را به هرکس که نمی گویند – گفته بود یک وقتی که خودم را در حال خلع بدن دیدم این بدنم را نگاه کردم، در مقابل خودم بودم، دقت کردم دیدم که یک خال کوچکی اینجا هست. من تا آن وقت اصلا این خال را ندیده بودم، یعنی در آینه که نگاه کرده بودم به عمرم متوجه این خال نشده بودم. در آن حال که خودم را دیم متوجه وجود چنین خالی – که قدری کمرنگ بوده – در بدن خودم شدم.
الآن در مسئله ارواح – که امروز مسئله مهمی در دنیاست – نمی شود اینها را یک امر کوچکی گرفت. مسئله مشاهده ارواح، خودش یک حقیقتی است. در درجه اول اولیای دین این مطلب را گفته اند.
امیرالمومنین وقتی که به وادی السلام نجف تشریف بردند خواستند اندکی بنشینند. برخی گفتند فرش بیاورید. فرمود: نه، روی زمین می نشینیم. بعد فرمود: شما چه می دانید! الآن اینجا غلغله ارواح است، شما خیال کرده اید که چیزی نیست؟! خو آن ارواح وقتی که در این عالم ظاهر می شوند با یک جسم ظاهر می شوند.
حتی در وقتی که انسان در خواب خودش را می بیند که حرکت می کند، این اشتباه است که بگوییم خیال می کند همین بدن است که حرکت کرده، خیال است. اما نظر اینکه واقعا یک بدنی را در حال تحرک می بیند، خیال نیست واقعیت است. خیال می کند آن بدنی که در حال حرکت است همین بدنی است که خوابیده، در حالی که آن بدنی که خوابیده، همین جا خوابیده، روح با یک بدن دیگر در حال حرکت است.
اینقدر این مسئله در عالم شواهد دارد که الی ماشاءالله. اولا یک مطلبی را همین قدر که قرآن گفت هست ما می گوییم هست، یعنی بهترین دلیل برای ما خود قرآن است. همین قدر که قرآن گفت جن موجودی «است» که ماده حیاتی او آتش است، و موجودی است زنده و دارای مرگ و حیات و بعث و حشر، و موجودی است مکلف مانند انسان، و موجودی است که مانند انسان افراد مومن و افراد غیر مومن دارد، و موجودی است که زن و مرد دارد توالد و تناسل دارد ولی دیده نمی شود، برای ما کافی است چون قرآن گفته است. ولی افرادی که به نظرشان کمی عجیب می آید و حس و محسوسی هستند، می گویند مگر آدم چیزی را که به چشم خودش ندیده می تواند قبول کند؟
خیلی حماقت است که انسان بگوید من فقط هر چه را به چشمم می بینم وجودش را قبول دارم، هر چه را ندیدم چون من نمی بینم پس وجود ندارد. خیلی حرف عجیبی است! الآن ما دارای چند حس هستیم؟ پنج حس: حس باصره (دیدن)، شامه (بوییدن)، لامسه (لمس کردن)، سامعه (شنیدن)، ذائقه (چشیدن). اگر ما به جای پنج حس از اول چهار حس می داشتیم، لامسه و ذائقه و شامه و سامعه داشتیم باصره نمی داشتیم، قضاوت ما درباره عالم چه بود؟ می گفتیم عالم همین مجموع شنیدنیها و بوییدنیها و چشیدنیا و بساویدنیها یعنی لمس کردنی هاست. اصلا آیا می توانستیم فرض کنیم که دیدنیهای مثل رنگ و شکل هم در عالم واقعیتی دارد؟ امکان نداشت. ما پنج حس داریم. این پنج حس پنج روزنه است در وجود ما که ما با این پنج روزنه با پنج بخش ازعالم ارتباط داریم، از کجا «معلوم چنین نباشد که» اگر به جای پنج روزنه پنجاه روزنه (پنجاه حس) در وجود ما برقرار کرده بودند، چهل و پنج نوع موجودات دیگرپیدا می کردیم مثل این پنج نوع که تا حالا پیدا کرده ایم؟
اینکه کسی بگوید چون من فلان چیز را به چشم خودم نمی بینم وجود ندارد، جز حماقت چیزی نیست. تازه ملک و همچنین جن ممکن است هر کدام انواع زیادی داشته باشند. شاید هزار نوع جن وجود داشته باشد، یعنی هزار نوع موجودهایی که ما آنها را فقط به نام جن و پوشیده می شناسیم. شاید آنها خودشان هزار نوع «پوشیده» باشند، یعنی اگر ما یک حس داشته باشیم و یک نوع آنها را درک کنیم 999 نوع دیگرش را درک نکنیم چون 999 حس دیگر باید داشته باشیم تا آنها را درک کنیم.
اینها را که عرض کردم برای این است که به این مطلب توجه داشته باشیم که این حرف لااقل در امروز دیگر نباید مطرح باشد که هر چیزی باید جسم باشد و هر جسمی باید دیدنی باشد، پس هر چه دیدنی نیست جسم نیست و هر چه جسم نیست چیز نیست و وجود ندارد پس هر چه دیدنی نیست وجود ندارد، جن که دیدنی نیست پس وجود ندارد! اولا هر چیزی جسم نیست، اجسام، بخشی از عالم هستی را تشکیل می دهند. تازه هر جسمی برای بشر دیدنی نیست. برای بشر جسمهای سه بعدی، آنهم در یک حد معینی، دیدنی است، جسم هم اگر از یک حد معین کوچکتر باشد بشر آن را نمی بیند. میکروبها جسمند ولی بشرآنها را نمی بیند مگر با چشم مسلح.
بنابراین ما نمی توانیم بهانه ای، نه تنها برای انکار بلکه برای شبهه نیر، داشته باشیم. اینها موجوداتی هستند جاندار شبیه جانداری انسان. نمی گویم جان اند مثل ملک. ملک را باید گفت فقط جان است، یعنی جاندار نیست، جسم نیست که جان داشته باشد، ولی جن مانند انسان جاندار است، جسم جاندار است......
مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، ج 9، صص 191 تا 194